عشقهای هوسآلود بلای جان زندگی دختر نوجوان شد
وقتی قیچی طلاق، رشته زندگی مشترک پدر و مادرم را برید، گویی رشته مهر و محبت نیز در زندگی ما قطع شد. از آن روز به بعد احساس یک خلأ عاطفی بزرگ عذابم میداد. برادر کوچکترم دامن مادر را محکم گرفت و به زندگی نزد مادر عشق ورزید اما من به ناچار در کنار پدر ماندم و روزگار سرد و بیروحی را میگذراندم تا این که …

وقتی قیچی طلاق، رشته زندگی مشترک پدر و مادرم را برید، گویی رشته مهر و محبت نیز در زندگی ما قطع شد. از آن روز به بعد احساس یک خلأ عاطفی بزرگ عذابم میداد. برادر کوچکترم دامن مادر را محکم گرفت و به زندگی نزد مادر عشق ورزید اما من به ناچار در کنار پدر ماندم و روزگار سرد و بیروحی را میگذراندم تا این که …
دختر۱۶سالهای که اشکهای ندامت پهنای صورتش را پوشانده بود، به کارشناس اجتماعی کلانتری آزادگان گفت: پدرم گاهی با رفتارهای خشونت آمیز به روح و روان خسته ام آسیب میزد اما من همچنان سکوت میکردم و بغض و عقدههای کمبود محبت را در گلو میفشردم. از سوی دیگر تابستان و تعطیلات مدرسه از راه رسیده بود و من بیشتر از گذشته درخانه احساس تنهایی میکردم تا این که جمعی از دوستان تازه وارد، به زندگی ام روحی دیگر دمیدند.
حالا در جست و جوی محبت به کوچه و خیابان قدم گذاشته بودم و با قهقهههای خیابانی، بیخیالی و آزادیهای اسارت بار را جستوجو میکردم. تصور میکردم در میان دوستانم پذیرفته شده ام. برقی درخشان در نگاهم موج میزد اما در پشت این ظاهر شاد، قدم به بیراهه گذاشته بودم. حالا دیگر شبها دیر به خانه میرفتم و به عشقهای هوس آلود خیابانی پاسخ مثبت میدادم!
در همین حال هر روز بیشتر از خانواده ام دور میشدم ولی باز هم از دوستانم دست نمیکشیدم. نمیدانستم در پرتگاه سقوط قرار گرفته ام چرا که در تاریکیهای گناه گم شده بودم. بالاخره در یکی از همین روزها که با پسری جوان در پارک قدم میزدم، او سیگاری آلوده به مواد مخدر را تعارفم کرد. هنوز نخستین پک را نزده بودم که ناگهان پلیس از راه رسید و او را به اتهام توزیع مواد مخدر در پارک دستگیر کرد، به همین خاطر من هم به کلانتری هدایت شدم اما این جا بود که وقتی مشاور و مددکار اجتماعی مرا از پرونده باندهای تبهکار خیابانی آگاه کرد که چگونه به دنبال عشقی هوس آلود همه هستی و آینده خود را از دست داده بودند، تازه به خودم آمدم و این نقطه عطفی در زندگی ام شد. او پای درددل هایم نشست و ریشه رنج هایم را شناخت، طوری که از بیراهه بازگشتم و دریچه تازهای از زندگی به رویم گشوده شد اماای کاش …